مواردی که بی توجهی به آن در دوران کودکی می تواند به روابط بزرگسالی آسیب برساند.

همه نیازهای اولیه انسانی دارند. این نیازها شامل احساس امنیت، اعتماد، و سازگاری با کسانی است که در زندگی و محیط ما هستند. با این حال، برای بسیاری، نیازهای ایمنی در دوران کودکی توسط مراقبین غیرقابل پیش­بینی، متخاصم یا غیرقابل اعتمادی که نادیده گرفته، بدرفتار یا سهل انگار هستند، به خطر می افتد.

والدینی که از نظر عاطفی در دسترس نیستند ممکن است از نظر جسمی حضور داشته باشند اما از نظر عاطفی جدا باشند، یا ممکن است از نظر جسمی غایب باشند و از نظر عاطفی برای فرزندان خود در دسترس نباشند. آنها ممکن است فقط در مواقعی که به آنها نیاز باشد تعامل داشته­باشند یا ممکن است تنبیه کننده، عصبانی یا نادیده گرفته شوند. سطح و شدت در دسترس نبودن عاطفی والدین اغلب متناسب با سطح و شدت احساس بی اعتباری، دیده نشدن و شنیده نشدن در کودکی است.

مراقبانی که از نظر عاطفی جدا هستند یا از نظر عاطفی نابالغ هستند، نمی توانند احساس ثبات، حمایت عاطفی یا ثبات را برای کودک خود فراهم کنند، که باعث می­شود نیازهای ایمنی اولیه کودک به خطر بیفتد. همانطور که کودک رشد می­کند، این “حفره” های رشدی در احساس امنیت او اغلب در روابط عاشقانه بزرگسالی به روش های ناکارآمد و در عین حال قابل پیش بینی ظاهر می­شود.

چهار راه متداول که بی اعتباری عاطفی دوران کودکی می تواند بر روابط بزرگسالی فرد تأثیر بگذارد عبارتند از:

تکانه ای بودن که به شکل “هیجانی” دیده می شود.

هنگامی که کودک شاهد رفتار تکانشی مراقب خود است، اغلب دست در دست هم با پرخاشگری ، خشم، بی ثباتی عاطفی و رفتار خودخواهانه مراقب همراه می­شود . در بزرگسالی، این نوع الگوبرداری و شرطی سازی از دوران کودکی می­تواند به انتخاب های تکانشی و خود ویرانگر در روابط تعمیم یابد.

برای مثال، در صورت ایجاد ترس از رها شدن، ممکن است فردی به طور تکانشی رابطه را کنار بگذارد، یا ممکن است سابقه استفاده از خیانت برای کنترل یا «تنبیه» شریک خود را داشته باشد. به طور مشابه، ممکن است الگوهایی داشته باشد که با رفتارهای بیمارگونه مرتبط یا به اصطلاح ” اعتیاد به عشق” طنین انداز شود، جایی که ممکن است بدون رابطه برای آنها دشوار باشد، حتی اگر ثابت شده باشد که رابطه سمی یا خطرناک است.

در این شرایط، رفتار تکانشی به عنوان محافظت از خود برای جلوگیری از احساس رها شدن دیده می­شود. با این حال، این نوع تکانشگری است که به توانایی فرد برای حضور عاطفی، یا ایجاد بلوغ عاطفی و مسئولیت پذیری در قبال انتخاب­های خود آسیب می­رساند و آنها را به این نوع الگوها زنجیر می کند.

پیش­بینی ناپذیری به شکل “عادی” دیده می ­شود.

کودکان در محیط‌های قابل پیش‌بینی رشد می‌کنند و می‌دانند که مراقبانشان از نظر عاطفی سازگار و قابل اعتماد هستند. با این حال، اگر غیرقابل پیش بینی بودن در دوران کودکی آموخته شود، می تواند در زندگی بزرگسالی فرد به انتخاب شرکای عاشقانه ای تعمیم یابد که ناسازگار هستند، یا یک چیز را می گویند در حالی که چیز دیگری را انجام می دهند.

به عنوان مثال، یک فرد ممکن است در جایی که روابط عاشقانه آنها دارای سطوح بالایی از درگیری، مشاجره یا سایر موقعیت های غیرقابل پیش بینی باشد، شریک زندگی خود را جذب کند. بسیاری از کسانی که در هرج و مرج بزرگ شده اند، به جای اینکه این وضعیت را یک موقعیت ناامن بدانند، این الگو را در روابط عاشقانه خود “عادی” می دانند.

روابط آنها اغلب با سطوح بالایی از بی ثباتی عاطفی همراه است. ممکن است شرکا به دلیل ترس از ناشناخته ها یا به دلیل اینکه آموخته اند روابط عاشقانه را با شدت عاطفی و غیرقابل پیش بینی بودن جفت کنند، پس از مشاجره نخواهند رابطه را ترمیم کنند.

روابط سمی به عنوان “راحت” انتخاب می شوند.

یک حقیقت سخت این است که روابط عاشقانه بزرگسالی یک فرد اغلب تقلید از آنچه در دوران کودکی برای آنها الگوبرداری شده است. این الگوها به انطباق پیش‌فرض آن‌ها در نحوه ارتباط با دیگران، آنچه راحت می‌بینند و نوع روابطی که ناخودآگاه جذب آن‌ها می‌شوند تبدیل می‌شوند.

به عنوان مثال، اگر کودکی در جایی بزرگ شود که هرج و مرج رایج بود، ممکن است در کنار شرکای غارتگر، از نظر عاطفی در دسترس، خیانتکار یا خودشیفته که از آنها استفاده می­کنند احساس راحتی کند، زیرا چنین رفتاری با آنچه در دوران کودکی آنها آموخته شده است، طنین انداز می شود. برخی دیگر ممکن است به روابطی که سطحی هستند یا نیازی به سرمایه­گذاری عاطفی ندارند، به عنوان انتخاب های «ایمن» روی آورند، حتی زمانی که احساس نادیده یا ناشنیده آنها را تداوم می بخشد.

خیانت به خود احساس “آشنا” می کند.

از یک طرف، بی اعتباری والدین در دوران کودکی ممکن است باعث شود که کودک احساس شبه استقلال را در خود ایجاد کند، جایی که برای کمک، حمایت یا راهنمایی به کسی مراجعه نمی­کند، حتی در مواقع ضروری. از سوی دیگر، نداشتن راهنمایی و حمایت والدین در این مراحل رشد اغلب منجر به الگوی خیانت به خود در زندگی بزرگسالی آنها می شود.

به عنوان مثال، اگر کودکی به عنوان یک بزرگسال مشروط شده باشد که به خود تکیه کند، ممکن است نیازهای احساسی یا ایمنی خود را که فاقد آن هست را تشخیص ندهد، که او را در معرض خطر بیشتری برای جذب روابط سمی، آزاردهنده یا خودشیفتگی قرار می‌دهد که تداوم می‌یابد. چرخه ای از خیانت به خود که در آن نیازهای آنها برآورده نمی­شود. بسیاری از کسانی که خود را در این الگو می­بینند، سطوح بالاتری از رفتارهای “مردم پسندانه” را نشان می دهند که با خیانت به خود همراه می­شود.

راه حل

برای اینکه یک فرد از برآورده نشدن نیازهای ایمنی اولیه خود در دوران کودکی بهبود یابد، اولین قدم این است که تشخیص دهد این شکاف های رشدی در کجای زندگی او قرار دارند و چگونه ممکن است این “حفره ها” بر روابط آنها یا انتخاب های آنها در شریک زندگی تأثیر بگذارد. این اغلب شامل صحبت با یک پزشک آموزش دیده است که در آسیب های رابطه ای تخصص دارد و می تواند در مورد اهمیت احساس امنیت، دیده شدن و شنیدن در روابط عاشقانه ما کمک کند. به همان اندازه مهم این است که یک فرد دارای مهارت‌های انطباقی و ابزارهای عملی باشد که به بهبودی او کمک می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید